حس شنوایی حشرات | قصه های کودکانه

• 11 دسامبر 2018
• admin
• یک نظر

بازی حشرات

حس شنوایی حشرات | قصه های کودکانه

بیشتر بخوانید: مدرسه ها وا شده، همهمه بر پا شده

در یک شب مهتابی که نور ماه دشت را روشن کرده بود، هوا بسیار خوب بود و درختان در خواب فرو رفته بودند، برگ های درختان کمی زرد و قهوه ای شده و بود. چند حشره به دشت آمدند تا با هم بازی کنند.

ملخ گفت: بیایید بازی پرش انجام دهیم ببینیم کدام یک از ما بهتر می پرد. مگس گفت چرا این بازی را انجام دهیم؟ بیایید در هوا پرواز کنان برقصیم. جیرجیرک گفت بیایید با شاخک هایمان کشتی بگیریم. ناگهان حشره ی شب تاب که روی درخت نشسته بود گفت: معلوم است که هر کدامتان می خواهید بازی را انجام دهید که در آن مهارت دارید.

بیایید یک بازی دیگر انجام دهیم، حشرات گفتند خب تو بگو که چه بازی را انجام دهیم، حشره شب تاب فکری کرد و گفت: به نوبت چشمان یکدیگر را می بندیم و همدیگر را پیدا می کنیم، همه ی حشرات قبول کردند و قرار شد به نوبت چشمشان را ببندند.

اولین حشره مگس بود که با یک علف چشمش را بستند.، ناگهان ملخ گفت اینطوری قبول نیست باید تمام سر او را ببندیم، او حس شنوایی قوی دارد و به راحتی می تواند ما را پیدا کند.

حشره شب تاب تمام سر و گوش مگس را پوشاند اما لحظه ای طول نکشید که ملخ را پیدا کرد، ملخ عصبانی شد و گفت قبول نیست چشمش را خوب نبستین.

بیشتر بخوانید: قورباغه و گاو نر

حس شنوایی حشرات | قصه های کودکانه

مگس خنده ای کرد و گفت حس شنوایی من در شاخک های من است و به بستن سر من ربطی ندارد.

حشره شب تاب این بار سر و شاخک های جیرجیرک را کاملا بست ولی باز طولی نکشید که او مگس را پیدا کرد، مگس هم مانند ملخ عصبانی شد و گفت حتما حیله ای در کار است.

جیرجیرک خنده ای کرد و گفت باید بگویم که حس شنوایی من در پاهای کوچک جلویی من است. ناگهان همه ی حشرات خنده شان گرفت و آن شب صدای خنده ی حشرات در دشت پیچیده بود.

Views: 2913

اشتراک گذاری...

admin وب‌سایت