دخترک کبریت فروش | قصه های کودکانه
دخترک کبریت فروش دخترک کبریت فروش شبِ سال نو بود. هوا سرد بود. برف می بارید. دخترک کبریت فروش، در خیابان های سرد و پُر برف می گشت و…
دخترک کبریت فروش دخترک کبریت فروش شبِ سال نو بود. هوا سرد بود. برف می بارید. دخترک کبریت فروش، در خیابان های سرد و پُر برف می گشت و…
شهر بدون گربه | قصه های کودکانه شهر بدون گربه یکی بود یکی نبود، مردی بود به نام پشنگ که همیشه در حال مسافرت بود. او از این شهر به…
گربه ای که موش نمی خورد گربه ای که موش نمی خورد یکی بود یکی نبود، غیر از خدا هیچ کس نبود. توی یک شهر بزرگ، میون یک خونه ی…
وموش موشک و خانم زاغالو موش موشک یک موش کوچک بود. او تمام راه مدرسه تا خانه را دوید، بعد به آشپزخانه رفت و نفس زنان گفت: “مامان موشی….مامان موشی…امروز…
پیر زن و کدوی قلقله زن پیر زن و کدوی قلقله زن در روزگاران قدیم، پیرزنی بود، سه تا دختر داشت، آنها هر سه ازدواج کرده، به خانه شوهر رفته…
خرگوشای باهوش سه خرگوش بازیگوش | قصه های کودکانه روزی روزگاری در یک جنگل سرسبز و قشنگ ، توی یک لانه کوچک، سه تا خرگوش به دنیا اومدن. هر سه…
سیندرلا سیندرلا | قصه های کودکانه یکی بود ، یکی نبود، سالها پیش در کشوری کوچک دختر مهربان و زیبائی به نام سیندرلا با نامادری و دو دخترش زندگی می…
چوپان شیطون چوپان دروغگو | قصه های کودکانه روزی روزگاري پسرك چوپاني در روستایی زندگي مي كرد. او هر روز صبح گوسفندان مردم روستا را به تپه هاي سبز و…
مهمانِ امسال شب یلدا یلدای امسال با کرونا | قصه های کودکان امسال یلدا با همه ی یلداها فرق می کنه، مثل عیدی که گذشت و با همه ی عیدا…
دزد دریایی بداخلاق دزد دریایی بد اخلاق | قصه های کودکانه سیاه چشم دزد دریایی بود که در یک کشتی دزدهای دریایی زندگی میکرد. یک پرچم به نام جولی باجر…