چرا به مدرسه می رویم؟ | قصه های کودکانه

• 13 فوریه 2019
• admin
• یک نظر

کلاس اولی ها

چرا به مدرسه می رویم؟ | قصه های کودکانه

تابستان کم کم داشت جایش را به پاییز می داد، زمانی که بچه ها خودشان را آماده می کنند تا به مدرسه بروند، بعضی ها به کلاس های بالاتر می روند و بعضی دیگر از بچه ها تازه می خواهند به کلاس اول بروند.

روز اول مهر مدارس بسیار پر هیاهو و شلوغ است، خانواده ها بچه هایی که تازه به کلاس اول می روند را به مدرسه آورده اند، بعضی از بچه ها سریعا دوست پیدا می کنند و بعضی دیگر بی تابی می کنند و از خانواده هایشان دور نمی شوند.

بیشتر بخوانید: قورباغه و گاو نر

چرا به مدرسه می رویم؟ | قصه های کودکانه

آرمان مدرسه را دوست نداشت

آرمان تازه به کلاس اول می رود، او همراه مادرش به مدرسه آمده و در صف بدون هیچ حرفی ایستاده بود و به مدرسه نگاه می کرد. نه بی تابی می کرد و نه با کسی صحبت می کرد. تمام طول روز در مدرسه سکوت کرده بود و فقط نگاه می کرد تا اینکه زنگ خانه خورد و همراه مادرش به طرف منزل حرکت کردند.

وقتی به خانه رسیدند مادر از او پرسید: آرمان؟ مدرسه را دوست داشتی؟ آرمان کمی فکر کرد و گفت: مامان میشه من دیگه مدرسه نرم؟ مادر آرمان با تعجب پرسید: چرا، اتفاقی افتاده؟ کسی تو را اذیت کرده؟ آرمان سرش را پایین انداخت و با صدای آهسته ای گفت: نه، اصلا از مدرسه خوشم نیامد.

مادر در کنار آرمان نشست و دستش را گرفت و گفت: می خواهی در آینده چه کاره شوی؟ آرمان که عاشق هواپیما بود به سرعت جواب داد، خلبان. مادرش لبخندی زد و گفت: اگر درس نخوانی و به مدرسه نروی هیچ وقت نمی توانی خلبان شوی.

آرمان که عاشق خلبانی بود سریعا پشیمان شد و گفت از فردا به مدرسه می روم تا درس بخوانم و خلبان شوم. مادر آرمان او را بوسید و گفت پسرم اگر درس هایت را با دقت بخوانی و به حرف معلمت گوش کنی حتما موفق می شوی.

Views: 1246

اشتراک گذاری...

admin وب‌سایت