سبد خرید

عروسک خرگوش | قصه های کودکانه

عروسک خرگوش | قصه های کودکانه

5,0 rating based on 1,234 ratings
بنر تبلیغاتی

سپیده عاشق عروسکش بود، او همیشه مراقب بود تا خرگوشش آسیبی نبیند. در طول روز فقط با او بازی می کرد، شب ها قبل از خواب برای او قصه می گفت. یک روز که سپیده از خواب بیدار شد، دید عروسکش روی زمین افتاده…با ادامه داستان همراه ما باشید.

عروسک خرگوش | قصه های کودکانه

عروسک دوست داشتنی سپیده

سپیده یک خرگوش زیبا به نام آنلی داشت، او آن خرگوش را از همه ی اسباب بازی هایش بیشتر دوست داشت. هر روز ساعت ها با آنلی بازی می کرد، حرف می زد، غذا می خورد، آنلی هم از بودن در کنار سپیده بسیار خوشحال بود و از این که صاحبش دختری است مهربان و دوست داشتنی به خودش می بالید.

شب ها سپیده قبل از اینکه بخوابد برای آنلی قصه می گفت و همینطور که حرف می زد خوابش می برد. هر روز صبح به هوای دیدن خرگوش دوست داشتنی اش زود از خواب بلند می شد تا وقت بیشتری برای بازی با آنلی داشته باشد. سپیده عروسک را قبل از خوابیدن روی صندلی کنار تختش می گذاشت تا وقتی چشمهایش را باز می کند اول آنلی را ببیند.

بیشتر بخوانید: عید امسال در تهران

خرگوش گرسنه اش بود!

یک روز که سپیده از خواب بلند شد دید آنلی روی زمین افتاده، هر چه تلاش کرد نتوانست او را روی صندلی بگذارد، همش به پایین می افتاد و تعادل نداشت، بسیار ناراحت شد و به سمت آشپزخانه دوید و به مادرش گفت: مادر…مادر… آنلی تکان نمی خورد، فکر کنم مرده است.

مادر لبخندی زد و گفت: نه عزیزم آنلی هیچ وقت نمی میرد، بیا با هم به اتاقت برویم تا ببینیم چه اتفاقی افتاده است. سپیده که اشک از چشمانش جاری شده بود، دست مادرش را گرفت و به اتاق رفتند،

مادر مهربان سپیده

مادرش گفت: دیدی دخترم! آنلی زنده است. سپیده صورتش را پاک کرد و گفت: پس چرا نمی تواند روی صندلی بنشید؟ مادر از سپیده خواست تا به خیاطی برود و مقداری الیاف بگیرد. او گفت که فهمیده خرگوش کوچولو مشکلش چیست. سپیده دوان دوان به خیاطی رفت و مقداری الیاف خرید و به خانه بازگشت، مادر یک قسمت از بدن خرگوش را شکافت و الیاف را داخل عروسک سپیده گذاشت.

مادر سپیده گفت: دخترم، آنلی هم برای زنده ماندن به غذا احتیاج دارد، مانند ما، فقط غذایش با ما کمی فرق دارد. مادر الیاف را داخل بدن خرگوش گذاشت و درز شکافته شده را دوخت و عروسک را به سپیده داد و گفت: ببین مشکلش حل شد؟ آنلی روی صندلی نشست و سپیده از ذوقش مادرش را بغل کرد و بوسید. او به آنلی قول داد که هر چند وقت یک بار به او غذا بدهد تا بتواند زنده بماند.

ما را در اینستاگرام هم دنبال کنید

با داستان های کودکانه همراه ما باشید

سرزمین عروسک

خرید عروسک های دست ساز

عروسک نمدی

Views: 3476

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *