سبد خرید

شپش | قصه های کودکانه

شپش | قصه های کودکانه

5,0 rating based on 1,234 ratings
بنر تبلیغاتی

درمورد میمون ها چه می دانید؟

شپش | قصه های کودکانه

 

یک روز از روزهای آفتابی کیارش و کامران که دوقلو بودند همرا مادر و پدرشان به باغ وحش رفتند.

آن ها اولین باری بود که به باغ وحش می رفتند و بسیار خوشحال بودند و مدام از مادر و پدر خود سوال می کردند که

آیا می توانیم به حیوانات غذا بدهیم؟ آیا می توانیم به آن ها دست بزنیم؟

مادر و پدر با چهره ای آرام و مهربان جواب تک تک سوال های بچه ها را می دادند تا اینکه بالاخره به باغ وحش رسیدند.

آن ها از قفس میمون دیدن کردند و دیدند که مادر میمون دارد چیزهایی را از بدن بچه میمون جدا می کند، سریع از قفس میمون دور شدند، آن ها در مدرسه درباره ی شپش از خانم معلم خود چیزهای بسیاری آموخته بودند.

رو به مادر خود کردند و گفتند: ما از قفس میمون خوشمان نیامد می رویم و حیوانات دیگر را می بینیم.

مادر تا به خود آمد که توضییح بدهد بچه ها سریع به سمت قفس شیر رفتند

و یکی یکی حیوانات دیگر را دیدند، وقتی خسته شدند و به سمت مادر آمدند تا چیزی بخورند،

مادرشان گفت بیایید برویم کنار قفس میمون ها تا چیزی برایتان بگویم.

قفس میمون ها

شپش | قصه های کودکانه

آن ها به سمت قفس میمون ها رفتند و مادر گفت: عزیزان من میمون و بچه میمون شپش ندارد،

به علت موی بلندی که روی بدن آن ها روییده است بسیار عرق می کنند

و داخل عرق نمک فراوانی وجود دارد و بعد از خشک شدن عرق نمک روی بدن میمون ها باقی می ماند

و مادر نمک های خشک شده را از بدن بچه اش بر می دارد.

بچه ها که با تعجب به یکدیگر نگاه می کردند از قضاوت زود خود پشیمان شدند

و کنار قفس میمون ها نشستند و با آن ها بسیار بازی کردند.

میمون ها هم خوشحال و شاد روی تاب آویزان می شدند و برای بچه ها کارهای جالب انجام می دادند.

آن روز یاد گرفتند که اگر راجع به چیزی اطلاعات ندارند هیچ وقت اظهار نظر نکنند.

با داستان های کودکانه همراه ما باشید

سرزمین عروسک

عروسک نمدی

Views: 1539

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *