سبد خرید

کوسه وحشی | قصه های کودکانه

کوسه وحشی | قصه های کودکانه

5,0 rating based on 1,234 ratings
بنر تبلیغاتی

سلطان دریا

کوسه وحشی | قصه های کودکانه

 

در دریایی بزرگ کوسه ای وحشی و خطرناک زندگی می کرد و به همه می گفت که من سلطان دریا هستم و باید از من حرف شنوی داشته باشید.

برایش فرقی نمی کرد که چه چیزی در سر راهش قرار گرفته، همه را می بلعید و می رفت.

از ماهی های کوچک و تازه به دنیا آمده تا ماهی های بزرگ و زیبا، همه را می خورد.

یک روز که در دریا شنا می کرد ماهی کوچکی را دید، تا دهانش را باز کرد

که او را ببلعد ماهی کوچک گفت تو نمی توانی من را بخوری.

بیشتر بخوانید: خانه تکانی عید

کوسه دندان هایش را به ماهی نشان داد و گفت که چه می گویی ابله؟

من سلطان دریا هستم و هر موجودی که در دریا باشد را می توانم بخورم.

ماهی کوچولو گفت: اما من با ماهی های دیگر فرق می کنم، پوست مرا نگاه کن،

بسیار سخت و تیز است، اگر مرا بخوری تمام دل و روده ات زخم می شود.

ماهی شجاع

 

کوسه وحشی | قصه های کودکانه

کوسه که نگاهی به ماهی کرد با خود گفت راست می گوید پوست آن با ماهی های دیگر فرق می کند اما شاید می خواهد من را بترساند.

سپس رو به ماهی کوچولو کرد و گفت اگر حرف دیگری نداری من کارم را انجام بدهم، و ناگهان ماهی را بلعید.

کمی که جلوتر رفت حالش بد شد و درد عجیبی داخل معده اش احساس کرد،

تمام ماهی ها و ماهی کوچولویی که تازه بلعیده بود را از دهانش پس داد و آن ها نجات پیدا کردند.

بیشتر بخوانید: مزرعه آقا اسماعیل

ماهی کوچولو گفت که دیدی، اشتباه کردی من را خوردی و از این به بعد

حق نداری سلطان دریا باشی و به ماهی های دیگر زور بگویی.

کوسه دور شد و با خود گفت که سلطان دریا بودن بسیار سخت است و سعی کرد که دیگر کسی را اذیت نکند.

مشاوره کودک و خانواده

با داستان های کودکانه همراه ما باشید

سرزمین عروسک

عروسک نمدی

 

Views: 7657

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *