کتاب | معدن زغال سنگ کجاست
معرفی کتاب | معدن زغال سنگ کجاست
این کتاب، داستان همه کارگران معدنکاری است که خوشی ها و زیبایی های زندگی را به ناگزیر میگذارند و به دل زمین میروند.
آن جا که سنگ و تاریکی است. آن جا که هوای تازه و خورشید نیست. آن ها کار می کنند تا خانواده خود را نان دهند.
این داستان فداکاری کارگران معدن است که برای زندگی بهتر همه انسان ها تلاش می کنند.
در این داستان کودکان در روایتی عاطفی می آموزند که رنج و کار این کارگران فداکار را سپاس گویند.
روایت کتاب
پزشک، مهندس، خلبان، پلیس، معلم، بازیگر و فوتبالیست از شغل هایی هستند که معمولا همه ی کودکان با آن ها آشنایی دارند
اما بعضی شغل ها هم هستند که هیچ وقت آرزوی کودکی هایمان نبودهاند،
شغل هایی که با وجود سختی و اهمیت فراوانشان هیچ وقت از آنها یادی نمی شود.
میخواهیم کتابی را به شما معرفی کنیم درباره ی کارگران معدن. کارگران معدن،
بخشی از جامعه هستند که با وجود کار سخت و طاقتفرسا،
همیشه فراموش می شوند. گویی کار در دل زمین و به دور از چشم دیگران، جایی که هیچ کس و هیچ چیز جز سنگ نیست،
آنها را محکوم به فراموشی کرده است و تنها زمانی نامی و خبری از آنها میشنویم که حادثهای دلخراش،
صدای آنها را از دل زمین به گوش دیگران میرساند و خبر رسانهها میشوند.
محمد هادی محمدی، نویسندهی کتاب «معدن زغال سنگ کجاست؟»،
با این داستان ارزش کار و فداکاری این کارگران را به کودکان یادآوری می کند،
زیرا یکی از هدفهای ادبیات کودکان را پرورش حس همدلی در کودکان
برای نزدیک کردن گروههای اجتماعی به یکدیگر می داند.
متن کتاب پر از تشبیهات زیبا و شاعرانه است و تصاویر هماهنگ با متن، در بخش هایی که ازعناصر طبیعت صحبت می شود،
پر از رنگ و نور است و آنجا که از معدن صحبت می شود، فضای تاریک معدن را نشان می دهد.
داستان از صبحی شروع میشود که مهتاب، دختر بابا اکبر با سفرهای نان گرم و کاسهای آش داغ راهی معدن زغال سنگ میشود.
در راه از خروس و ستاره و نسیم و آب و آفتاب، نشانی معدن را میگیرد. آنها به مهتاب نشانی جایی را میدهند که نه صدای خروس است،
نه آب و آفتاب و نه ستاره و نسیم و گل! مهتاب از راهی باریک در میانهی دشت به سوی معدن زغال سنگ میرود و
در راه هر آنچه که در معدن نیست را در سفرهاش می گذارد، بانگ خروس و ستاره، گیسویی از نسیم و خوشهای از آفتاب و چند شاخه گل.
از نیمروز خیلی گذشته است که معدن را پیدا می کند. نان گرم و آش گندم،
بانگ خروس و ستاره و نسیم و آفتاب را به دست پدر می دهد و پدر هم هرچه در سفره است را با دوستاناش قسمت می کند.
در طول داستان، مهتاب، معدن را با نقل قولهایی از بابا اکبر توصیف می کند. جایی پر از صدا که گوش را آزار میدهد،
تاریک است و سقف آن سنگ سیاه است، هوای آنجا سنگین است و هیچ وقت آفتاب را ندیده و… اما در پایان داستان،
مهتاب درمییابد که از کار کارگران معدن در این فضای سخت و تاریک است که دنیای ما پر از شادی و نور است.
انتشارات موسسه پژوهشی تاریخ ادبیات کودکان این کتاب را با تصویرگری ندا راستین مهر،
در ۴۴ صفحه منتشر کرده و همهی سودی که از این کتاب به دست می آید از جمله
حق تالیف نویسنده برای همیشه به موسسه پژوهشی تاریخ ادبیات کودکان اختصاص داده شده است تا
در راه گسترش فرهنگ و مطالعات کودکی هزینه شود
نویسنده
محمد هادی محمدی این کتاب را نوشته است.
جهت خرید کلیک کنید
به کودکانمان آموزش دهیم چیزی مفید تر و دوستی ارزشمندتر از کتاب وجود ندارد
با کتاب ها مهربان باشیم…
ما بهترین کتاب ها را معرفی می کنیم
سرزمین عروسک
Views: 116