کلاغ مهربون | قصه های کودکانه

• 08 فوریه 2019
• admin
• یک نظر

مادر حواس پرت

کلاغ مهربون | قصه های کودکانه

در یک جنگل زیبا حیوانات زیادی زندگی می کنند، شیر، ببر، مورچه، زنبور، بلبل و … . در یک روز گرم تابستانی که حیوانات مشغول استراحت و پیدا کردن غذا برای بچه هاشون بودند، دارکوب هم از لانه اش بیرون آمده بود تا برای جوجه اش که تازه به دنیا آمده بود غذا پیدا کند. دارکوب در جنگل پرواز می کرد و چشمانش را تیز کرده بود تا بهترین و مقوی ترین غذا را برای جوجه اش ببرد.

ساعت ها طول کشید و جوجه که در لانه تنها بود کم کم صدایش در آمده بود و سعی می کرد بیرون را نگاه کند تا ببیند مادرش کی باز می گردد که ناگهان از لانه اش بیرون آمد و از بالای درخت به روی زمین افتاد، بسیار ترسیده بود و مدام جیک جیک می کرد. او نه می توانست پرواز کند و نه می توانست راه برود، خود را کشان کشان به کنار سنگی رساند تا بتواند در آن جا قایم شود.

کلاغ مهربون | قصه های کودکانه

کلاغ مهربان

کلاغی که در آن حوالی پرواز می کرد این صحنه را دید و آرام آرام به جوجه ی دارکوب نزدیک شد و گفت: سلام جوجه کوچولو، نترس من می خواهم کمکت کنم.

جوجه جیک جیک کنان خودش را به کلاغ نزدیک کرد، کلاغ او را به دهان گذفت و بالا برد و او را در لانه اش گذاشت. مادر دارکوب غذا به دهان در همان لحظه رسید  و دید که کلاغ در کنار لانه ی او نشسته، تا رسید کلاغ تمام ماجرا را برای دارکوب تعریف کرد و گفت که او باید زودتر به خانه اش بیاید تا جوجه اش تنها نماند.

دارکوب از کلاغ بسیار تشکر کرد و گفت هیچ وقت خوبی تو را فراموش نخواهم کرد. جوجه به آغوش مادرش رفت و مادرش قول داد که دیگر او را تنها نمی گذارد.

Views: 1206

اشتراک گذاری...

admin وب‌سایت