سبد خرید

لاک پشت دانا | قصه های کودکانه

لاک پشت دانا | قصه های کودکانه

5,0 rating based on 1,234 ratings
بنر تبلیغاتی

لاک پشت دانا | قصه های کودکانه

لاک پشت دانا با فکر و تجربه اش کمک می کند مشکل آقا گاوه و بُز بُزی حل شود، آن ها فکر می کردند که با زور زیاد می توانند همه مشکلات را حل کنند تا اینکه…

لاک پشت دانا | قصه های کودکانه

یک اتفاق ساده

یک روز آقا گاوه که حسابی غذا خورده بود و شکمش سیر شده بود تصمیم گرفت به لب رودخانه برود تا کمی آب بازی کند، او راه افتاد و آهسته آهسته به سمت رودخانه رفت، از جاده ای می گذشت که ناگهان چشمش به یک سنگ بزرگ وسط جاده افتاد، با خود گفت: باید این سنگ را بردارم تا مشکلی برای کسایی که می خواهند از جاده عبور کنند پیش نیاید.

به سمت سنگ رفت تا آن را به کنار جاده بیندازد، هر چقدر زور زد نتوانست سنگ را تکان دهد. در همین لحظه بز شیطون که دوست صمیمی آقا گاوه بود از راه رسید و گفت: من می خواهم تنی به آب بزنم آیا تو هم با من به رودخانه می آیی؟

بیشتر بخوانید: مزرعه آقا اسماعیل

کمک به آقا گاوه

لاک پشت دانا | قصه های کودکانه

آقا گاوه سنگ را به بُز بُزی نشان داد و گفت بیا این سنگ بزرگ و سنگین را با هم به کنار جاده ببریم و بعد به سمت رودخانه برویم. بُز شیطون قبول کرد و به کمک آقا گاوه رفت و شروع کردند به هل دادن، اما سنگ انقدر سنگین بود که حتی ذره ای هم تکان نخورد.

لاک پشت دانا

ناگهان صدای خنده ی لاک پشت پیری از دور شنیده شد که می گفت: دوستان! دوستان! تکان دادن این سنگ راه حل دارد، شما دو حیوان به این بزرگی زورتان به این سنگ نرسید؟

ناگهان بُز که بسیار عصبانی شده بود گفت: معلوم است که می رسد، پس فکر کردی تو می توانی این سنگ را جا به جا کنی؟ و دوباره شروع کرد به هل دادن سنگ.

بیشتر بخوانید: کودک بد غذا

 

لاک پشت که کوله باری از تجربه به همراه داشت گفت: من برای تکان دادن این سنگ از فکرم استفاده می کنم و به آن ها گفت که بروند و یک تکه چوب بیاورند. آقا گاوه به حرف لاک پشت گوش کرد و یک تکه چوب آورد، لاک پشت گفت نوک چوب را به زیر سنگ تکیه بدید و تنه را روی لاک من بگذارید و سر چوب را به پایین فشار دهید،

آن ها مو به مو به حرف های لاک پشت گوش دادند و دیدند که سنگ تکان خورد، بسیار خوشحال شدند و آن کار را بارها تکرار کردند تا بالاخره سنگ را به کنار جاده بردند.

 

آقا گاوه از لاک پشت بسیار تشکر کرد و بُز شیطون هم به خاطر بی ادبی اش از او معذرت خواست. بدین ترتیب آن ها با شادی به طرف رودخانه رفتند تا آب بازی کنند.

دوران کودکی یکی از بهترین دوران زندگی هر انسانیست، سعی کنید با فرزندان خود بهترین روزها را سپری کنید تا آن ها هم خاطرات خوبی از دوران کودکی خود داشته باشند.

در اینستاگرام هم همراه ما باشید

با داستان های کودکانه همراه ما باشید

سرزمین عروسک

عروسک نمدی

Views: 3117

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *