سبد خرید

دوستی دوچرخه ها | قصه های کودکانه

دوستی دوچرخه ها | قصه های کودکانه

5,0 rating based on 1,234 ratings
بنر تبلیغاتی

دوستی دوچرخه ها

دوچرخه های رامین و مجید حسابی با هم دوست شده بودند و وقتی بچه ها به مدرسه می رفتند آن ها حسابی با هم حرف می زدند و از خاطرات و داستان هایی که براشون اتفاق افتاده بود تعریف می کردند. تا اینکه یک روز دوچرخه مجید دیگه نیومد و دوچرخه رامین حسابی دل تنگ و نگران شده بود. یک روز مجید با یک دوچرخه جدید میاد و …با ادامه این داستان زیبا همراه ما باشید…

دوستی دوچرخه ها | قصه های کودکانه

دوستان صمیمی

مجید و رامین دوستانی بودند که از بچگی در یک محل زندگی می کردند، از کلاس اول تا به الان که در مقطع راهنمایی درس می خوانند با هم در یک کلاس بودند. همه ی بچه ها به دوستی آن ها حسودی می کردند.

آن دو هر کدام دوچرخه داشتند که با آن ها به مدرسه می رفتند، دوچرخه ی مجید مشکی بود و دوچرخه رامین قرمز، وقتی به سر کلاس می رفتند دوچرخه هایشان را هم کنار هم در حیاط مدرسه پارک می کردند.

دوچرخه ها حسابی با هم دوست شده بودند و هر روز کلی با هم حرف می زدند، از جاهایی که با صاحباشون رفته بودند تعریف می کردند و خلاصه آن ها هم دوستان خوبی برای هم شده بودند.

اتفاق باور نکردنی

یک روز که مجید و رامین می خواستند به مدرسه بروند ناگهان دوچرخه قرمز متوجه موضوعی شده بود، از دوچرخه مجید خبری نبود و او به رامین گفته بود که با دوچرخه اش به دنبال او برود تا با هم به مدرسه بروند. وقتی به مدرسه رسیدند، دوچرخه قرمز بسیار ناراحت و نگران بود که نکند برای دوستش اتفاقی افتاده است. روزها گذشت و خبری از دوچرخه مشکی نشد…

بیشتر بخوانید: خانه تکانی عید

او دیگر نا امید شده بود، رامین هم هر روز به دنبال مجید می رفت تا با هم به مدرسه بروند. یک روز که دوچرخه قرمز کسل بود و هنوز هم در دلش نگران دوست بود دید مجید با یک دوچرخه سبز به طرف آن ها می آید. خوشحال شد و با خودش گفت حتما او می داند دوست من کجاست!

دوچرخه جدید مجید

مجید و رامین وقتی به مدرسه رسیدند دوچرخه ها را کنار هم پارک کردند و به سر کلاس رفتند. دوچرخه قرمز سریع از تازه وارد پرسید: ببخشید شما از دوست من خبر دارید؟ دوچرخه خنده ای کرد و گفت: کدام دوستت؟ دوچرخه قرمز گفت: سال ها بود من و مشکی با هم دوست بودیم، الان 10 روزی است که او را نمی بینم، فقط می خواهم بدانم حالش خوب است یا نه، دوچرخه سبز زد زیر خنده و به قرمزی گفت: بابا من مشکی ام، پدر مجید به او گفت که وقت آن شده به دوچرخه ات برسی و رنگ و رخش را عوض کنی، این منم که لباس جدید پوشیده ام.

بیشتر بخوانید: مادر و پدر شاغل

قرمزی وقتی به دقت نگاه کرد دید بله… خودش است، به دوچرخه سبز گفت که چقدر نگرانش بوده و الان که سالم و سرحال با این لباس جدیداو را می بیند بسیار خوشحال است و هر دوی آن ها از شادی زدند زیر خنده و حسابی با هم درد و دل کردند.

اینستاگرام سزمین عروسک

با داستان های کودکانه همراه ما باشید

سرزمین عروسک

خرید عروسک های دست ساز

عروسک نمدی[/vc_column_text][/vc_column][/vc_row]

Views: 266

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *