خانوم مرغه و جوجه هایش | قصه های کودکانه

• 02 فوریه 2019
• admin
• یک نظر

جوجه ی نوک شکسته

خانوم مرغه و جوجه هایش | قصه های کودکانه

یکی بود یکی نبود، غیر از خدا هیچ کس نبود، در زمان های قدیم خانوم مرغه در یک روستای کوچک زندگی می کرد. او صاحب شش جوجه بود که تازه به دنیا آمده بودند.

آن ها هر روز صبح که بیدار می شدند در کنار مادرشان شروع می کردند به دانه خوردن، از کنار مادرشان تکان نمی خوردند و مادر هم همیشه مراقب بود تا کسی یا حیوانی آن ها را اذیت نکند.

یک روز که جوجه ها مشغول خوردن غذا بودند مادر متوجه شد یکی از آن ها به زمین نوک میزند اما دانه ای نمی خورد برای همین از جوجه های دیگر لاغرتر بود. مادر جوجه را در آغوش گرفت و متوجه شد که نوک جوجه مشکل دارد و نمی تواند دانه را بلند کند، بسیار ناراحت بود. قد قد کنان پیش صاحبش رفت و جوجه ها هم پشت سر مادر به راه افتادند.

بیشتر بخوانید: کوکب خانوم

خانوم مرغه و جوجه هایش | قصه های کودکانه

پیرمرد مهربان

صاحب خانوم مرغه یک پیرمرد مهربان بود که مشغول کشاورزی بود، تا خانوم مرغه را دید متوجه شد مشکلی پیش آمده که او این همه قد قد می کند. نزدیک که رفت دید نوک یکی از جوجه ها زخمی است، دستی به روی بال های خانوم مرغه کشید و گفت: نگران نباش من به او غذا می دهم و او را خوب می کنم.

جوجه را بغل کرد و به کلبه اش برد، روزها از جوجه پرستاری کرد و غذا داد تا این که یک روز صبح وقتی پیرمرد رفت تا به جوجه غذا بدهد دید که دانه ها را با نوکش بر می دارد و می خورد، بسیار خوشحال شد و او را در آغوش گرفت تا به خانوم مرغه تحویل بدهد.

خانوم مرغه تا چشمش به جوجه افتاد سریع به سمت آن ها را و قد قد کنان از پیرمرد تشکر کرد و جوجه اش را به زیر بال هایش گرفت، از آن روز به بعد خانوم مرغه و پنج تا جوجه اش خوش و خرم در کنار هم زندگی کردند.

Views: 11483

اشتراک گذاری...

admin وب‌سایت