سه خرگوش بازیگوش | قصه های کودکانه
خرگوشای باهوش
سه خرگوش بازیگوش | قصه های کودکانه
روزی روزگاری در یک جنگل سرسبز و قشنگ ، توی یک لانه کوچک، سه تا خرگوش به دنیا اومدن. هر سه تای اونا سفید سفید بودن. مادرشون اسم اونارو قندی و نمکی و برفی گذاشت.
مدتی گذشت. قندی و نمکی و برفی کمی بزرگ شدن. روزی مادرشون به اونا گفت:
بچه های عزیزم شما دیگه بزرگ شدین . حالا میتونین از لونه بیرون برین وتوی جنگل بگردین و بازی کنین.
بعد خرگوشها رو کنار رودخونه ای برد و به اونا گفت:
شما اینجا بازی کنین ، من میرم یه کمی غذا جمع کنم و برمیگردم ولی مواظب روباه باشین. روباه حیوون بزرگیه ، رنگش هم سرخه. تا اونو دیدین ، فرار کنین. اگر فرار نکنین روباه شما رو میگیره و میخوره.
قندی و نمکی و برفی سرگرم بازی شدن . ناگهان حیوونی به اونا نزدیک شد. قندی و نمکی فریاد زدن : «روباه، روباه!» و فرار کردن و پشت درختی رفتن و پنهان شدن.
ولی برفی به حیوون نگاه کرد. این حیوون بزرگ نبود، رنگش هم سرخ نبود بلکه حیوون کوچیکی بود که رنگش سبز بود.
برفی با خودش گفت:
نه! این حیوون روباه نیست.
اونوقت، آهستهآهسته به اون حیوون نزدیک شد و گفت:
سلام، من خرگوش هستم. اسمم هم برفیه.
حیوون کوچیک سبز گفت:
سلام من هم قورباغه هستم، میخوای با من دوست بشی؟
برفی گفت: بله.
قورباغه گفت: پس بیا باهم بازی کنیم.
قورباغه و برفی سرگرم بازی شدن ، نمکی و قندی دیدن که این حیوون سبز کوچولو داره با برفی بازی میکنه. پس جلو رفتن و گفتن:
ما هم میخوایم بازی کنیم.
مادر خرگوشا اومد و دید که بچههاش با قورباغه سرگرم بازی هستن. خوشحال شد که اونا دوست پیدا کردن.
روز بعد مادر خرگوشها اونا رو میان علفها برد و گفت:
شما اینجا بازی کنین ، من میرم و برمیگردم. ولی مواظب روباه باشید.
قندی و نمکی و برفی سرگرم بازی شدن . ناگهان حیوونی به اونا نزدیک شد. قندی و نمکی فریاد زدن: «روباه، روباه!» و فرار کردن، پشت درختی رفتن و قایم شدن. ولی برفی به حیوون نگاه کرد. این حیوون خیلی بزرگ نبود و رنگش هم سرخ نبود، بدنش پر از تیغ بود.
برفی با خودش گفت: نه، این حیوون نمیتونه روباه باشه.
اونوقت آهسته هسته، به حیوون نزدیک شد و گفت: سلام، من خرگوش هستم، اسمم هم برفیه.
حیوون گفت: سلام، من هم جوجهتیغی هستم، میخوای با من دوست بشی؟ برفی گفت: بله
جوجهتیغی گفت:پس بیا باهم بازی کنیم. جوجهتیغی و برفی سرگرم بازی شدن.
نمکی و قندی دیدن که این حیوون داره با برفی بازی میکنه ، جلو رفتن و گفتن : ما هم میخوایم بازی کنیم.
مادر خرگوشها اومد ، وقتی دید که بچههایش با جوجهتیغی سرگرم هستن، خوشحال شد که اونا باز هم تونستن دوستی پیدا کنن.
روز بعد، مادر خرگوشها اونارو کنار مزرعهای برد که پر از هویج بود.
بعد به اونا گفت:
برید و هویج بخورید، من زیر اون درخت بزرگ میخوابم.
قندی و نمکی و برفی سرگرم خوردن هویج شدن. همه هویجهایی رو که نزدیکشون بود خوردن. نمکی و قندی ترسیدن که جلوتر برن . اما برفی جلوتر رفت. ناگهان، از لای بوتههای هویج، حیوونی رو دید که بهطرف مادرش میرفت. این حیوون بزرگ بود. رنگش هم سرخ بود. برفی فهمید که این حیوون همون روباهه. دوید و برگشت، به قندی و نمکی گفت:
روباه داره به سراغ مادرمون میره.
اما بچه ها قندی و نمکی ترسیدن. لای بوتهها رفتن و پنهان شدن، برفی دوید و رفت تا مادرش رو بیدار کنه . کنار رودخونه قورباغه، برفی رو دید و پرسید:
دوست عزیزم، کجا میری؟
سه خرگوش بازیگوش | قصه های کودکانه
برفی گفت: مادرم زیر درخت بزرگ خوابیده و روباه داره به سراغش میره.
قورباغه گفت: تو برو و قندی و نمکی رو پیدا کن، من میرم تا مادرتون رو بیدار کنم.
برفی برگشت تا پیش قندی و نمکی بره و اونارو پیدا کنه. در میان علفها، جوجهتیغی، برفی رو دید. ازش پرسید: دوست عزیزم کجا میری؟
روباه نادان
برفی گفت: مادرم زیر درخت بزرگ خوابیده. روباه داره به سراغش میره . قورباغه رفته تا مادرم رو بیدار کنه. منم میرم تا قندی و نمکی رو پیدا کنم.
جوجهتیغی گفت: زود برو و قندی و نمکی رو توی لونه ببر. من نمیگذارم روباه به مادرتون برسه .
برفی پیش قندی و نمکی رفت.
روباه نزدیک درخت رسیده بود که جوجهتیغی جلوی روباه اومد و گفت:
ای روباه ، چون خرگوش و بچههاش کوچولو هستن بهتر نیست منو بهجای اونا بخوری؟ من هم گوشت خوشمزهای دارم.
روباه نگاهی به جوجهتیغی انداخت و گفت: نه من میخوام اون سه تا خرگوش رو که گوشت نرم و تازه ای دارن بخورم. از سر راه من برو کنار.
جوجهتیغی گفت: بسیار خوب! اگر میخوای اونا رو بخوری من حرفی ندارم. پس اول منو بخور اگر سیر نشدی اونا رو هم بخور.
روباه فکری کرد و گفت: باشه اول تو رو میخورم ولی میدونم که سیر نمیشم و مجبور هستم خرگوش و بچههاش رو هم بخورم. خوب حالا بیا جلو ببینم جوجهتیغی عزیز…
روباه همینکه جوجهتیغی رو توی دهنش گذاشت تیغهای جوجهتیغی توی دهن و زبونش فرورفت و یکمرتبه روباه با فریاد بلندی جوجهتیغی رو روی زمین پرت کرد و درحالیکه با دستاش جلوی دهنش رو گرفته بود پا به فرار گذاشت و از اونجا دور شد.
خرگوش و بچههاش، برفی و نمکی و قندی قاه و قاه از پشت پنجره لونهشون به این منظره میخندیدن. روباه چنان فرار کرد که تا مدتها دیگه کسی از اون هیچ خبری نداشت.
فواید خواندن قصه برای کودکان
خواندن داستان در شب برای کودکان باعث افزایش سطح هوشی کودک، افزایش عشق بین خانواده، بالا رفتن قدرت تخیل و تصور کودکان، بهبود در ادای کلمات و تقویت در گفتار آن ها، شنیدن صدای دلنشین مادر یا پدر قبل از خواب و تاثیر آرامش بعد از آن و ترغیب و ترویج کتاب خوانی برای کودکان باعث می شود که آن ها به کتاب و کتاب خواندن علاقه مند شوند.تیم ما درتلاش است تا سرگرمی ها و بازی هایی که بتواند در پیشرفت و ارتقا سطح هوشی کودکان شما کمک کند را به شما معرفی کنیم.
به همین دلیل ما در سرزمین عروسک مجموعه ای از قصه ها را برای سرگرمی کودکان گرد آوری کرده ایم تا به راحتی در دسترس شما عزیزان قرار بگیرد و با خواندن این قصه ها لحظات شادی را با کودکان خود بگذرانید
از فروشگاه ما هم دیدن کنید
سرزمین عروسک
Views: 4291