سبد خرید

داستان کوتاه

فابیو فوتبالیست

فابیو فوتبالیست | قصه های کودکانه

قصه فابیو فوتبالیست وقتی فابیو فوتبالیست داشت به ورزشگاه شهر می رفت، با خودش گفت: برویم یک مسابقه بدهیم! برویم دست و پنجه ای نرم کنیم! فابیو خیلی هیجان زده…

آتش نشان مهربون | قصه های کودکانه

آتش نشان مهربون | قصه های کودکانه

آتش نشان مهربان محله یک روز صبح اقا فرزاد که یک آتش نشان مهربون بود از خواب بیدار شد و بعد از شستن دست و صورتش، به سمت آشپزخانه رفت…

کامران کثیفه | قصه های کودکانه

کامران کثیفه | قصه های کودکانه

کامران کثیفه | قصه های کودکانه کامران بازیگوش کامران همیشه کثیف و نا مرتب بود. تقصیری هم نداشت. هر چه سعی می کرد که تمیز و مرتب باشد، نمی شد….

پرستار مهربون

پرستار مهربون | قصه های کودکانه

پرستار مهربون قصه ی ما پرستار مهربون با خودش گفت: امروز خیلی سر حالم. اما حتما روز پر کاری دارم. وقتی پرستار مهربون به بیمارستان می رفت، آقای بنا را…

بزرگ ترین سیب دنیا | قصه های کودکانه

بزرگ ترین سیب دنیا | قصه های کودکانه

جنگل سیب قرمز بزرگ ترین سیب دنیا جنگل سیب صبح زود از خواب بیدار شد. همه ی درخت ها همیشه هر چیزی را که در خواب دیده بودند، برای همدیگر…

قورباغه و گاو نر

قورباغه و گاو نر | قصه های کودکانه

  قورباغه كوچولو به قورباغه بزرگي كه كنار بركه نشسته بود مي گفت: واي پدر،من يك هيولاي وحشتناك ديدم. او به بزرگي يك كوه بود و روي سرش هم شاخ…

کوکب خانم | قصه های کودکانه

کوکب خانم | قصه های کودکانه

کوکب خانم کوکب خانم، مادر عباس زن پاکیزه و با سلیقه ای است. او سطل شیر را همیشه در جای خنک نگاه می دارد. روی سطل پارچه ای می اندازد…

بازرگان خوش قول

بازرگان خوش قول | قصه های کودکانه

بازرگان و سوغاتی دخترهایش با قصه ی بازرگان خوش قول همراه ما باشید بازرگانی بود که سه دختر داشت، یک روز او می خواست به یک سفرطولانی برود، از دخترهایش…

ماجرای پنبه ها

ماجرای پنبه ها | قصه های کودکانه

غوزه ی پنبه خوشبخت امروز میخوایم ماجرای پنبه ها رو براتون تعریف کنیم با ما همراه باشید ماجرای پنبه ها توی یک دشت که پر از بوته های سفید پنبه…

عقاب مادر

عقاب مادر | قصه های کودکانه

داستان عقاب مادر عقابی در کنار مزرعه ای، روی درخت بلندی آشیانه ساخته بود . مدتی بعد چند جوجه عقاب مادر از تخمها بیرون آمدند. جوجه عقاب ها هر روز…